به گزارش خبرنگار مهر، سومین جلد از مجموعه «دونده هزارتو» با عنوان «علاج مرگ» نوشته جیمز دشنر به تازگی با ترجمه مینا موسوی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است.
مجموعه «دونده هزارتو» داستانی هیجانی و هوشمندانه دارد که مخاطبان زیادی را در کشورهای مختلف دنیا به خود جذب کرده و بیش از ۳ میلیون نسخه از کتاب هایش در آمریکا به فروش رفته است. این مجموعه از طرف مجله کرکس ریویو به عنوان بهترین رمان نوجوان سال انتخاب شده و سریالی هم براساس آن، با همین نام ساخته شده است. روزنامه نیویورک تایمز هم این کتاب را به عنوان پرفروش ترین اثر مورد بررسی خود معرفی کرده است. گزارش روزنامه یواس ای تودی، انجمن بوک سنس و کتابخانه آلایاسا هم این مجموعه را به عنوان کتاب پرفروش معرفی کرده اند.
«لانه گریورها» عنوان اول و «گذر از جهنم» دومین جلد این مجموعه است. در کتاب اول، وقتی در بالابر باز می شود، تنها چیزی که توماس به یاد می آورد اسم کوچکش است. ولی او تنها نیست. گروهی از پسرهای هم سن و سالش ورود او را به هزارتو خوشامد می گویند. هیچ کس نمی داند چرا به هزارتو آمده یا چه اتفاقی برای جهان بیرون افتاده است. اما ناگهان دختری وارد هزارتو می شود که پیامی به همراه دارد: یا راهی به بیرون پیدا کنید یا همگی هلاک خواهید شد...
در جلد دوم هم توماس فهمیده بوده که راه پر پیچ و خم تر از آن چیزی است که فکرش را می کرد و بیرون از هزارتو خطرهای بیشتری زندگی او و دوستانش را تهدید می کرد. او چند هفته گذشته را در ترس و وحشت گذرانده بود ولی بالاخره کسی باید کنترل اوضاع را به دست می گرفت. آن ها برای آن که از این مهلکه جان سالم به در ببرند، به یک نقشه احتیاج داشتند.
در کتاب سوم، «علاج مرگ»، سازمان شرارت همه چیز را از توماس گرفته است؛ زندگی، خاطرات و حالا دوست هایش. تنها یک آزمون دیگر باقی مانده تا آزمایش ها کامل شوند اما شرارت نمی داند که توماس همه حوادث گذشته را به خاطر دارد. زمان دروغ به پایان رسیده اما حقیقت ممکن است خطرناک تر از چیزی باشد که توماس تصور می کند...
این رمان در ۷۳ فصل نوشته شده و بخش پایانی آن، «سخن آخر» و بیانیه از سازمان شرارت است که با این جملات شروع می شود: ما شکست خوردیم. اما موفقیت هایی هم داشتیم.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
لارنس در را باز کرد و توماس با نگرانی منتظر علامتش ماند. تق تق بلندی که روی شیشه ون خورد توماس را از جا پراند، ولی او آماده بود.
برندا در سمت خودش را آرام باز کرد و بیرون رفت. توماس پشت سرش رفت، تلاش کرد در تاریکی چیزی ببیند ولی همه جا سیاهی مطلق بود.
صدای تق تق بلندی آمد و همه جا با نور سفید و درخشانی غرق در روشنایی شد. توماس چشم هایش را محکم بست و دست هایش را جلوی صورتش گرفت، بعد انگشتانش را جلوی چشم هایش سپر کرد و آرام لای آن ها را باز کرد تا بفهمد چه خبر شده. نورافکن بزرگی، روی سه پایه، مستقیم به طرف آن ها گرفته شده بود. فقط می توانست نمای سیاهی از بدن دو نفر را در دو طرف نورافکن تشخیص دهد. نگاهی به دور و برش انداخت و سایه حداقل دوازده نفر دیگر را دید که با اسلحه های مختلف محاصره شان کرده بودند. لارنس اشتباه نکرده بود.
مردی فریاد زد: «لارنس تویی؟» صدایش در حصار دیوارهای بتنی منعکس شد و معلوم نبود چه کسی از کدام طرف حرف می زند.
«آره منم.»
این کتاب با ۳۸۴ صفحه، شمارگان ۲ هزار نسخه و قیمت ۲۲ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما